تهش اینه که یه چیز ناقصِ ساختگی واسه آدم میمونه
و یه آدمی که دیگه نه میشناسیش و نه دیگه میشه دلت مثل قبل قرص باشه بهش..
فقط ...
فقط گاهی دلتنگِ خاطرات میشی ُ کسی که اونارو برات ساخته !
نه این آدمِ عوض شده ...
عمیق که فکر میکنم میترسم از این بی حسی !
نسبت به تو... شایدم آرامش قبل طوفانه !
شاید درست همونجایی که کامل بی تو زندگی کردنُ یاد گرفتم برگردی ُ من ...
اینبار سست شدنُ بی ارادگی در کار نیست :)
برگردی هم پیدام نمیکنی ...
داشتم پستِ جدید حامد رو میدیدم که خونده بود ! کامنت لیلای شما رو دیدم ...
چقدر پرهام بزرگ شده !
دلم میخواست بدونم اسم داداشش رو روهام گذاشتین یا نه ؟
کاش این بی حسی ادامه داشته باشه ...
کاش از هجوم اینهمه بی حسی دوباره یه حس دلتنگیِ شدید نیاد سراغم ...
کاش همینجا تموم شه تا ابد !
اما من برات مینویسم...حتی اگه کوچکترین حسی هم نمونده باشه برام :)
مینویسم تا یادم نره آتیشِ عشق چقدر سوزونده منُ ...
بعضی زخما باید تا ابد تازه بمونه تا دوباره نری سراغ اونی که زخم زده :)
بحایِ تازه کردنِ تو خودم تازه نگهش میدارم این داغ رو ...
تازه اما سرد ... خاموش ... بی حس !
241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ......
برچسب : نویسنده : 179msmsms179 بازدید : 163