نصفِ شبی مامان خواب بود جلو نشسته بودم ُ با بابا داشتیم آهنـگایِ
داریوشُ میخوندیمُ لذت میبردیم با صدای داغونم :))
نصفه شبی رسیدیمُ بیهـــــوش ! صب مامانُ عمه رفتن پیِ مدارک بیمارستانُ
منم لــــــم تو خونه ... نمیتونم نفس بکشم رو اعصابم بود :/ باهاش درگیر بودمُ
با منشی حرف زدم گفت من که نمیدونم کجاشه :/ پماد بزن :/
به دکتر پی ام دادم میگه نگرانی مراجعه کن به همکارا یا از منشی بپرس :/
از همکار میپرسی میگه من که دکترت نیستم از خودش بپرس :/
فقط بــــــلدن پول بگیرن ُ تمام :/ اخلاقِ خوبشون تا اون موقعست !
خلاصه مامان اینا اومدنُ بعد ناهار پروانه جون گفت حاضر شین بیام بریم
بیرون ! اومد دیدیم یه کیک خوشگل دستشه :))
با مونا و پری جون هماهنگ بودن ! یه تولد جمعُ جوره نیم ساعته گرفتیمُ
بعدِ کیک راهیِ دریاچه خلیج فارس شدیم ...
فــــــــــوق العاده بود ینی ! هوا عـــــالی ! منظــــــره بینظیر ...
مونا یه چنتا عکسِ فوق العاده هم گرفت ازم ! برگشتیمُ از زور سردرد نمیتونم بخوابم !
به امیدِ خدا صبح راهیِ تبریزیم...
+ کلِ اقوامِ درجه یک اعم از رویا (دخترعمه) , شیوا (دخترخاله) , زهرا (دخترعمو)
و سمانه شدیـــــــــدا صداشون دراومده ُ دارن فجش میدن که گم شو بیا تبریز :/
انقد محبت دارن به دماغم :)))
241 ! شـــــــهریـآرِ جـــــــان ......
برچسب : نویسنده : 179msmsms179 بازدید : 201